|
|
|
|
|
دو شنبه 21 ارديبهشت 1394 ساعت 14:35 |
بازدید : 25641 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
خارج شد سرود من
در بغلت بگیرم ای ... گرگر آتش آمدم
شعله به خوشه ام بکش خوش شدم و خش آمدم
خانقه لبان تو سرخ تر ازشراب وه
چله به چله رفتم و صوفی بی غش آمدم
عشق به خون کشیده شدخون به جنون کشیده شد
غنچه ی صد طبق شدم سر به سیاوش آمدم
تیرشدم کمان بکش بر هدفت نشان بکش
رنگین شو کمان بکش دست به آرش آمدم
بارقه ی سحر منم آتش بی خطر منم
شمس وشم قمرمنم مهتر ، مهوش آمدم
عصیان شد وجود من طغیان کرده رود من
خارج شد سرود من یاغیِ سرکش آمدم
از نفس نشور تو در قدم حضور تو
با غزل زبور تو مست و مشوّش آمدم
من بی نعل و بی هرج دورت آمدم به حج
عیسی درفرج شدم موسی در غش آمدم
2
امثال تو
مزامیر ضمیرت را پریخوانان نمی خوانند که امثال تو امثال غزلهای سلیمانند
تو شاید احسن الحالی که حالت را نمی پرسند
تو شاید لیلة القدری که قدرت را نمی دانند
ولایات تو پر مکر است ما اما همین جاییم مبادا راه ما را دلفریبانت نگردانند
کمانگیران چشمت از شکار مهر می آیند غزل خوانان لب هایت اناجیل انارانند
خوش احوالند مستان در هوای چشم مست تو
گریزانند هشیاران ز هشیاری گریزانند
گناه عشق را با کفر عقل خویش پوشیدند که تا هستی خطاپوشان چشمت را نرنجانند
خبر داری خودت از مسجد الاقصا نقاط تو هم آغوشانِ قاب قوس عشق تو رسولانند
که معراج تو از بام فلک بال ملک را سوخت
چه جانی تو که پیشت عاشقان جان در کف افشاندند
بیا تا در سماع نام تو کف ها به دف آیند بیا تا نیستان در نیستی دستی بیفشانند
3
عیدانه
در باغچه جان رویید در باغ نشیمن کن
آئینه و قرآن را در طاقچه روشن کن
من بلبل دستانم از نغمه پرستانم
ساقی چمن و گل را دلباخته ی من کن
ای صورتی ات زیبا در گلبهی و گیلاس
این حس شکفتن را عریان شو و برتن کن
چشمان مرا بسته گیسوی مرا در باد
دستان مرا در رقص سیلی زن و دف زن کن
برخیز جهان نو شد انگور بده انگور
عیدی بده مستان را با عربده ایمن کن
ای طرز شکوفا ! هی ... ای دلبر رعنا ! هی ...
هی ها هی و هیها هی اخلاق فروتن کن
فارغ شده بستان از پر سوزی و سرسختی
وقت است به خوش وقتی ... بخت است به خوشبختی
در شاخه و بن بنگر بی جاذبه حاشا کن
رنگ گل حیرت را در باغ تماشا کن
هنگام سرودن شد گل بر سر گل می زن
عید و آمد و عید آمد برخیز و دهل می زن
احوال دلت احسن این حال مبارک باد
تقویم شروع عشق در سال مبارک باد
4
در احتجاج و احتیاج
غزلی پیشکش به خالق خط والای معلی حبیینا حمید عجمی
تطاول می کند زلفت ، عجب خطی... عجب مویی...
چه سرمشق سکوتی ... سرمه در زیبای آهویی
چه گیسویی ، چه جعدی ، باد را حتی پریشان کرد
عجب هرم نگاهِ جاذب و جذّاب جادویی
چه مژگان کمانگیری... چه برق ِ تیر جانسوزی
چه محرابی... چه قوسی... هشتِ حالت دارِ ابرویی
عجب عطرِنفس هایت هوا را عود و عنبر کرد
عجب مُشکِ ختن زارِ صدایی ... لحنِ خوشبویی
چه حالِ مهربانی پشت لبخندِ مدام توست
عجب رفتار نیکویی... عجب خلقی عجب خویی
عسل انگور چشم توست چرخیدی می اش کردی
رطب لبهای حلوای تو شد از بس شکر رویی
غزل قول تو شد ... خط انحنای ذوالفقارت کرد
سخن فعل تو شد از بس که صدیق و ثناگویی
5
نورُ علی محمد
بسم الّه ای تو نقطهی آغازِ نام عشق
از ابتدا تو بودی و تا انتها علیست
قرآنِ من ! چگونه کتابت شدی به وحی ؟
جبریل آمده است و پر از انّما علیست
از بس عظیم و اعظم و عظمی است نام او
تسبیحِ اولیاءِ خدا ذکر یاعلیست
تنها قسیمِ جنّت و دوزخ نگاهِ اوست
پس مالکِ قیامتِ روز جزا علیست
آل عبا که روح خدا رانشانگرند؛
فیالجمله یک تناند که آل عبا علیست
معراج شد بهانه ی گفت و شنید عشق
صوت خدا علیست ... حدیث کسا علیست
حقّا که خانهزادِ حق است او که حقِّ اوست
حق هرکجا که باشد، پیوسته با علیست
ای تیغ ذوالفقارِ دودم ، دم به دم بگو!
شمشیر و شیر حقّ و شهِ لافتی علیست
عطر شرابِ وحی دمید از غدیرخم
فرمان زحق رسید که فرمانروا علیست
آن روز مصطفی به زبانِ فصیح گفت :
ایمان بیاورید! امامِ شما علیست ...
جانها پر از تبرّکِ جانانهی تو شد
مر روح را مبارکی از مرحبا علیست
دلها پر از توسّلِ روحیلک الفداء
لبها پر از تحیّتِ یا حبّذا علیست
زیباترین ترانه به لبهای مؤمنین
یا مصطفی محمّد و یا مرتضی علیست
احیاءِ مردگانِ مسیح از دمِ که بود؟
عیسی بهانه بود که روحِ شفا علیست
ای مصطفای ناطقه اقرأ به نام عشق
بعد از تو خلقِ ملهمه را مقتدا علیست
دستش یداللّهیست که مافوقِ دستهاست
باب گشایشِ همهی کارها علیست
در لیلۀالمبیتِ ظُلَم ، خیرُحافظ اوست
آنکس که خفت جای نبیّ الوری علیست
نورٌ علی محمّد و بتها شکسته شد
بر دوشِ احمد آنکه نهاده است پا علیست
راهی به جز صراطِ علی مستقیم نیست
تا رهروان جاذبه را رهنما علیست
با کشتگان عشق الهی خدا چه کرد؟
بر کشتگانِ حبِّ علی خونبها علیست
حدّ سخن چگونه برآید ز وصف او؟
وقتی شهادتینِ دل انبیا علیست
او مرشدِ ابوذر و مقداد و میثم است
میر و امیرِ مالکِ لشگرگشا علیست
دستان او وسیع و شفیع و گرهگشاست
دستان ما توسلِ اشفع لنا علیست
چیزی مپرس از عاقبتِ کار عاشقان !
ای دل غمین مباش که مولای ما علیست
:: برچسبها:
شعرحافظ ایمانی ,
اشعار حافظ ایمانی ,
شعر ,
حافظ ایمانی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|